مقصد این ماشین سنگین کجا است؟
داستان ما از مهمانی شامی شروع میشود که ماسایوشی در یکشب تابستانی در مزرعهی 9 هکتاری خود ترتیب داده بود. میز شام توی باغ چیده شده بود و بهاینترتیب مهمانها میتوانستند از هوای روحبخش تابستانی شمال کالیفرنیا بهرهمند شوند و منظرههای چشمنواز تپههای منطقهی هورس کوانتری[1] سانفرانسیسکو را تماشا کنند.
در بین مهمانها، سایمون سیگرس هم حضور داشت و فکرش را نمیکرد وقتی سر آن میز بنشیند یکی از بزرگترین رویدادهای زندگیاش خواهد بود. سیگرس، مدیرعامل شرکت آرم که یک طراح تراشههای کامپیوتری است، تصور میکرد موقعیت تجاری جدید از ماسایوشی به دست خواهد آورد- شاید سافتبانک موافقت میکرد تراشههای آرم را در گوشیهای همراهی قرار دهد که از طریق شرکت مخابراتیاش میفروشد. کاملاً متوجه نبود که ران فیشر که با او سر آن میز نشسته بود بیش از سی سال است که یکی از مورد اعتمادترین مشاوران ماسایوشی است و هرگاه ماسایوشی در حال بررسی یک قرارداد بزرگ بوده او هم آنجا حضور داشته است. سیگرس به یاد میآورد «صحبت در مورد هوش مصنوعی و تمام فناوریهای آینده را شروع کردیم» و کاملاً مشخص بود که ماسایوشی هیجانزده شده است. در این مورد که چگونه میتوان از فناوری شرکت آرم استفاده کرد تا هر چیزی- میزها، صندلیها، یخچالها، ماشینها، درها، کلیدها- را به یک شی متصل به شبکه تبدیل کرد، حرف زدند. ماسایوشی از سیگرس میپرسد: اگر محدودیت مالی نداشته باشد، این فناوری میتواند چه تعداد از این دستگاهها را تولید کند؟ سیگرس، بهعنوان رهبر یک شرکت سهامی عام، هیچوقت چنین سؤالی را نشنیده بود. فیشر میگوید: «یادم میآید چشمهای سیمون بازِ باز شده بود».
چند روز بعد درحالیکه سیگرس روی میزش نشسته بود تماسی از توکیو دریافت کرد: ماسایوشی بود که میگفت میخواهد خیلی سریع او و استوارت چمبرز، رئیس هیئتمدیرهی شرکت آرم، را ملاقات کند. چمبرز به مرخصی رفته و با یک قایق تفریحی در سواحل ترکیه بود اما ماسایوشی نمیخواست منتظر بماند. او یک جت شخصی را سراغ سیگرس فرستاد و چمبرز را تشویق کرد تا در سواحل شرقی مدیترانه از قایقش پیاده شود.
آن روز درست مثل یکی از صحنههای فیلم «جیمز باند» پیش میرفت: هواپیمای سیگرس در فرودگاه کوچکی نزدیک روستای مارماریس، ترکیه، به زمین نشست و آنجا دو مأمور امنیتی منتظرش بودند تا او را سوار کنند و خیلی سریع به رستوران خلوتی ببرند که بر تفرجگاه ساحلی دید داشت. (ماسایوشی ترتیب داده بود تا بقیه مشتریها آنجا را ترک کنند.) سیگرس میگوید: «فراواقعی بود».
ماسایوشی سر اصل مطلب رفت: خواهان شرکت آرم بود و پول خوبی بابتش میداد. در معاملهای که ازنظر سرعت و جسارت دست والاستریت را از پشت بسته بود، شرکت سافتبانک 32 میلیارد دلار بابت خرید شرکت پیشنهاد داد که %43 بیشتر از ارزش بازاری آن روزش بود. ماسایوشی مذاکره کرد و ظرف دو هفته قرارداد را بست. عکسی از آن سفر ماسایوشی را در حالی نشان میدهد که کنار لنگرگاه مارماریس ایستاده و پشت سرش چند کشتی قرار دارند. جوری لبخند به لب دارد که انگار متوجه بزرگی آن لحظه است.
ماسایوشی برای پیگیری چشمانداز جامعش برای متصل ساختن اشیاء روزمره برای ماشینهای هوشمند به پول بیشتری نیاز داشت. به همین خاطر هم صندوق ویژن فاند را تأسیس کرد. اولین سرمایهگذار، صندوق سرمایهگذاری ملی عربستان سعودی بود که اکتبر همان سال 45 میلیارد دلار سرمایهگذاری کرد. بیشازحد تأکید کردن بر اهمیت نقشی که عربستان سعودی در این صحنه ایفا میکند کار دشواری است. کل صنعت سرمایهگذاری خطرپذیر دنیا سالانه چیزی بیش از 70 میلیارد دلار سرمایهگذاری میکند بنابراین تأسیس صندوقی با 100 میلیارد دلار سرمایه خارقالعاده به نظر میرسد. این حرکت پیام اعتماد به چشمانداز ماسایوشی و توانایی او برای اجرایی ساختن آن را منتقل ساخت و خیلی زود سرمایهگذارهای دیگری مثل شرکت اپل، فاکسکان و کوالکام را جذب کرد. تا ماه می صندوق 93 میلیارد دلار به دست آورده بود. همانطور که ماسایوشی در همان زمان توضیح داده است او به سرمایهی بسیار بیشتری نیاز داشت چون «گام بعدی انقلاب اطلاعات در حال برداشته شدن است و راهاندازی کسبوکارهایی که این گام را محقق میسازند به سرمایهگذاریهای بلندمدت بینظیر نیاز خواهد داشت». حالا آمادهی شروع کاری بود که بلومبرگ آن را «حملهی برقآسایی به قلب سیلیکون ولی» نامید.
وقتی صبح یکی از روزهای پنجشنبه اکتبر 2018 از آسانسور دفتر مرکزی شرکت ویوِرک، در شهر نیویورک، پیاده شدم چشمم به ده-دوازه بچهای افتاد که در ورودی شرکت حضور داشتند. آنها دانشآموزان مدرسهی ویگرو[2] بودند که این شرکت یک سال پیش آن را تأسیس کرده بود و بساط هفتگی سبزیفروشیشان را پهن کرده بودند. یک دختربچهی 7-6 ساله که لیستی از محصولات و قیمتهایشان را در یک آیپد وارد کرده بود پرسید «میخواهید چیزی بخرید؟» آنجا آمده بودم تا بفهمم ویژن فاند قرار است پولش را چطور خرج کند به همین خاطر هم نمیخواستم با بستهای کاهو وارد اتاق جلسه شوم و درحالیکه احساس میکردم مثل شخصیت کارتونی گرینچ عبوس شدهام به آن دختر گفتم در برگشت چیزی از شما خواهم خرید. شانههایش را بالا انداخت؛ مشتریهای زیادی وجود دارند.
آفتاب از تمام پنجرههای مشرفبه خیابان هجدهم وارد ساختمان میشد. دیوارهای برداشته شده اجازه میداد تا از ورودی ساختمان ردیفهایی از میزهایی را ببینم که کارکنان ویورک روی آنها نشسته بودند و داشتند با لپتاپهایشان کار میکردند. در دورترین نقطه، دیوار شیشهای قرار داشت که آدام نیومن، مدیرعامل شرکت ویورک، جلسهای پشت آن داشت. با موهای سیاه بلند روی شانههایش، شلوار جین سیاه و یک کلاه مشکی لبهبلند شبیه یک ستارهی راک بود و تا جایی که به ویژن فاند مربوط میشد همینطور هم هست. فیشر که روی میز هیئتمدیره ویورک نشسته بود گفت «حس میکنم فرصت شگفتانگیزی وجود دارد». ماسایوشی حتی شرکت ویورک را علیبابای بعدی خودش مینامد. سال 2000، 20 میلیون دلار روی استارتآپ چینی آزمایش نشده سرمایهگذاری کرد. امروز، ارزش بازاری علیبابا بیشتر از 400 میلیارد دلار است.
پتانسیل شرکت ویورک در چیزی نهفته است که وقتی فناوری هوش مصنوعی را در محیطی به کار بگیریم که بیشتر ساعات کاریمان را در آن سپری میکنیم، رخ خواهد داد. یک طبقه پایین آمدم تا با مارک تانر، یکی از مدیران تولید ویورک، ملاقات کنم و او هم سیستم نرمافزاری تخصصی را نشانم داد که شرکت برای مدیریت 335 محلی که اکنون در سراسر دنیا در آنها فعالیت میکرد، ایجاد کرده بود. کارش را با نشان دادن تصویر هوایی از یکی از طبقات شرکت ویورک که تازه ازآنجا آمده بودم، شروع کرد. با استفاده از یک سیستم حسگر پیشرفته که زیر میزها، بالای نیمکتها و … کار گذاشته بودند، حرکاتم را، از زمانی که از آسانسور پیاده شدم، تحت نظارت داشتند. این بخشی از طرح آزمایشی است که شرکت ویورک در حال آزمایش آن است تا حرکات افراد در محیط کارشان را بررسی کند. ماشینها تمام جزئیات را ثبت میکردند و سپس شرکت از آنها استفاده میکرد تا همهچیز- از طراحی تا استخدام- را تنظیم کند. بهعنوانمثال، حسگرهایی که نزدیک سلفسرویس سرو قهوه در طبقهی اصلی شرکت نصبشده بودند به شرکت کمک کرده بود تا بفهمد صبحها صفهای طولانی برای سرو قهوه تشکیل میشود و به همین خاطر هم شرکت بارستای دیگری هم اضافه کرده بود. خیلی کم پیش میآمد ظرفیت اتاقهای کنفرانس پر شود- اغلب دو یا سه نفر از اتاقی که برای 20 نفر ساختهشده بود استفاده میکردند- به همین خاطر هم شرکت فضاهایی را برای گروههای کوچکتر بازسازی کرده است. (مدیران اجرایی ویورک به من اطمینان دادند که «حسگرها اطلاعات شخصی قابلشناسایی را ثبت نمیکنند.»)
تانر با زدن روی یک صفحهنمایش دیگر گفت «میتوانیم به برلین برویم». حالا داشت از فیلد لنز استفاده میکرد- نرمافزار مدیریت پروژهای که شرکت ویورک سال 2017 آن را خریده بود. فیلد لنز به ویورک کمک میکند تا وضعیت ظاهری ساختمان شرکت و تعمیر و نگهداری آن را پیگیری کند. یک تصویر زنده ظاهر شد. تانر با بزرگ کردن تصویر به من نشان داد که این سیستم میتواند جزئیات بسیار کوچک یک محیط را ثبت کند. فاصله ما 6500 کیلومتر بود اما دیدم یک میخ از کف اتاق بیرون زده بود. با لحن مسامحهکارانهای گفت: «باید بگوییم یک نفر تعمیرش کند».
از او پرسیدم چه چیز دیگری را میتوانیم، ببینیم. روی صفحهی نمایش زد و نقشهی بزرگی نمایش داده شد که هر یک از 83 شهری که ویورک در آنها فعال بود را نشان میداد. میتوانیم از همینجا به هرکدام از آنها برویم: دور دنیا در 80 نانوثانیه.
[1] Horse country
[2] Wegrow
منبع : FastCompany