چه چیز موجب میشود که فردی دل را به دریا بزند و شرکتی جدید راه اندازی کند یا به شیوهای جدید کار کند؟ من صدها نفر را از طریق این تمرین فکری آموزش دادهام. و بارها و بارها مشاهده کردهام که سه مجموعه مشابه از عوامل را سبک و سنگین میکنند.
۱. بینش و نکات مثبت
آرزوی بهسازی جهان بسیار مهم است: این بینش است. اما مردم ایدههایی را که منجر به تغییرات واقعی و ارزشمند می شوند، از کجا به دست میآورند؟ و کدام الگوها الهامبخش آنان هستند که گمان میکنند که صلاحیت دنبال کردن این ایدهها را دارند؟ هر کاری که بتوانیم انجام دهیم تا به مردم کمک کنیم که ایدههای معتبر برای پیشرفت بیابند و آنها را باور کنند، نرخ کارآفرینی را افزایش خواهد داد.
پرواضح است که برای فردی که مایل به تحمل رنج کارآفرینی است، نتیجه آن هم باید به همین نسبت بزرگ باشد. این امر پیامدهایی برای خط مشی آموزشی و مالی دارد.
۲. مهارتها و منابع
بینش میتواند دلهرهآور باشد. بسیاری از مردم هرگز به دنبال تحقق رویاهای خود نمیروند، زیرا نمیتوانند راهی برای آغاز کار بیابند. فراهم کردن شیوهای برای انجام کار، یکی از بزرگترین تاثیراتی است که جنبش استارتآپ ناب تا به امروز داشته است، یعنی ترغیب کارآفرینان آینده به «تفکرات بزرگ، آغاز از کم و گسترش سریع مقیاس کار». هر نوع خط مشی که به مردم کمک کند تا این گامهای آزمایشی اولیه را بردارند، بازگشتهای زیادی در ارتباط با نرخ کارآفرینی خواهد داشت، حتی اگر بیشتر آزمایشها شکست بخورند.
ضمنا، درک این مسئله هم اهمیت دارد که اگرچه نوآوری گاهی ارزان است (در بدو کار)، دسترسی داشتن به منابع لازم جهت آغاز کار موقعیتی بسیار عالی است. به همین دلیل است که کارآفرینان مشهور تاریخ مانند هنری فورد، از طبقه متوسط مرفه بودند: آنان ارتباطات خانوادگی قوی داشتند که در صورت شکست میتوانستند از آن کمک بگیرند و به راحتی به بودجههای استارتآپ و ابزار لازم برای شروع کار دسترسی داشتند. همانطور که جیسون فورد، یکی از کارآفرینان و سرمایهگذاران مینویسد، «اکنون زمان آن رسیده است که کارآفرینانی مانند من نقل داستانهایی در مورد نحوه صعود خود به بالا را متوقف کنند و ادعا نکنند که خود به تنهایی عامل موفقیت خود بودهاند، گویی که ساختار حمایت که در آن متولد شدهاند، نقشی در این کار نداشته است. و زمان آن رسیده است که همه ما راههایی بیابیم تا به کارآفرینان بیشتری در جهان که پتانسیل بالایی دارند، قدرت بخشیم تا کار خود را آغاز کنند و موفق شوند.» من معتقدم که نبوع شدیدا توزیع شده است، ولی فرصت اینگونه نیست.
۳. ریسکها و مسئولیتها
همه کارآفرینان، چه بدان اذعان داشته باشند و چه اینطور نباشد، دائما به شکست فکر میکنند. غیرممکن است که به همه شیوههای شکست اقدام خطیر خود و عواقب بیشمار پس از آن، چه فردی و چه حرفهای، نیندیشید. مسلم است که بخشی از هنر کارآفرینی، ارزیابی منطقی ریسکها، و جداسازی ریسکهای قابل تحمل (مانند شرمساری) از ریسکها جدیتر (مانند کلاهبرداری یا محصولی معیوب) و حفظ اعتماد به نفس در مواجهه با این واقعیتهاست.
اما در مورد مسئولیت، توانایی در ترک کار خود و راهاندازی شرکتی جدید بدون دریافت حقوق، کاری است که تنها برخی مردم میتوانند انجام دهند. به همین دلیل است که ما تصویر مشهوری در فرهنگ مردمی خود از بنیانگذاران شرکتهای فناوری داریم که بیست و چند سالهاند (و تصادفی نیست که این افراد همواره سفیدپوست و مذکرند) و در گاراژ خانه والدین خود کار میکنند. اگر کسی به شما وابسته نباشد و مجبور به پرداخت قسط وام مسکن یا اجاره خانه نباشید* راهاندازی شرکت بسیار آسانتر است. و اگر نگرانی چندانی در این مورد نداشته باشید که شکست در رزومه شما چگونه دیده خواهد شد، این کار قطعا بسیار آسانتر خواهد شد. در برخی فرهنگها، استارتآپی شکست خورده نه تنها بخشی شرمآور از اوایل جوانی فرد است (همانطور که برای من اتفاق افتاد)، بلکه به لحاظ حرفهای مجازات مرگ را در پی دارد و در آینده یافتن شغلی درآمدزا را غیرممکن میسازد.
در نتیجه، هرچیزی که مردم را از عواقب شکست در کسب و کار مصون نگه دارد، به لحاظ نرخ کارآفرینی سود قابل توجهی دارد. اما همانطور که بسیاری از منتقدان برنامههای دولت در طول سالها بدان اشاره کردهاند، انجام این مصون سازی بدون ایجاد مخاطره اخلاقی بسیار دشوار است. ما باید در این مورد هوشمندانه عمل کنیم.