حدود یک سال قبل، من یکی از نزدیکترین دوستانم به نام درو پیج را قانع کردم که شغل خود را رها کند و به من در مسیر کارآفرینی ام کمک کند.
من چند ماه قبل از شغل خودم که در ارتباط با تبلیغات بود استعفا داده بودم و زندگی راحتی به عنوان یک نویسنده ی غیروابسته و آزاد داشتم. درو در حال اتمام دوره ی MBA خود بود و به صورت شفاهی، نداشتن هیجان خود را در ارتباط با آینده ابراز کرده بود: یک شغل اداری با درآمد بالا در یک شرکت معتبر.
او گفت: «من میخواهم چیزی بسازم. چیزی که کارمند و جنبه ی مالی داشته باشد. نمیخواهم آزاد باشد- میخواهم یک شرکت تأسیس کنم».
من چندین بار این سوال را از او پرسیدم: «پس چرا به من ملحق نمیشوی؟ با پولی که ما پس انداز کردیم، واقعاً فکر میکنی که نمیتوانیم در عرض یک سال به چیزی برسیم؟».
12 ماه بعد ما یک تیم کامل و یک شرکت موفق فراتر از بلندپروازانه ترین آرزوهایمان داشتیم. شرکتی با نام «دیجیتال پرس» که نام آن را در خلال یکی از مکالمات متعددمان در حین خوردن قهوه در بالکن آپارتمان انتخاب کردیم. ما با تأسیس این شرکت قصد داشتیم تا به باهوشترین افراد دنیا این قدرت را دهیم تا آن چه میدانند به اشتراک بگذارند. ما با مدیران عامل، کارآفرینان، سرمایه گذاران، و سرمایه گذاران خطرپذیری (که معمولاً در کسب و کارهای با درآمد 10 تا 300 میلیون دلار سرمایه گذاری میکنند) کار میکنیم که به دقت انتخاب شده اند تا بینشی که در ارتباط با اینترنت به سختی به دست آوردهاند را با ما به اشتراک بگذارند.
خبری از نوشته های بیرحمانه ای که شرکتهای ارتباطات عمومی به عنوان تیزفهمی ارائه میکنند نیست. خبری از تبلیغ و اصطلاحاتی که به درد کسی نمیخورد نیست. فقط درسهای سختی که یادگیری شده است و داستانهای شخصی در ارتباط با چگونگی یادگیری آنها توسط افراد موفق.
بنابراین، من به عنوان یک موسس میخواهم تا درسهای سختی را که در خلال سال گذشته و در حین تأسیس دیجیتال پرس از صفر یاد گرفتهام به اشتراک بگذارم.
درس اول: هیچ چیزی نمیدانید (و این موضوع دردسرسازی نیست)
من از این نظر بسیار خوششانس بودم که قبل از قدم گذاشتن در مسیر کارآفرینی یک مربی خوب داشتم. ران گیبوری، دوست و ستوننویس همکار من درسهایی در ارتباط با زندگی و کسب و کار به من داد که هرگز نمیتوانستم با تکیه بر خودم به آنها دست پیدا کنم. ولی حتی بعد از چهار سال تحت مربیگری بودن، فقط در حد تئوری بلد بودم.
من هنوز آن را لمس نکرده بودم.
قبل از قدم گذاشتن به عرصهی کارآفرینی، ران به من گفت: «وقتی همه چیز دچار هرج و مرج میشود، به عنوان یک موسس تو باید آرامش دهی».
من تا زمانی که شروع به درک واقعیتهای ساختن یک شرکت با به خطر انداختن زندگی دیگران نکرده بودم، به معنی حرف او پی نبردم.
کارآفرینی باعث فروتنی من شده است. و میبینم که باعث فروتن شدن بسیاری از موسسان جوان میشود، موسسانی که اغلب برای تغییر دنیا شروع به فعالیت میکنند ولی وقتی میفهمند که همه چیز یکشبه روی نمیدهد، به واقعیات و تبعات آرزوهایشان پی میبرند.
تئوری تا زمانی که وارد عرصهی کار نشوید هیچ ارزشی ندارد. ولی به خاطر داشته باشید که شما تا زمانی که نگویید«من هم در چنین شرایطی بودهام»، حقیقتاً نمیدانید.
درس دوم: کارآفرینی بدون پیشرفت فردی یک فاجعه است
بعد از گذشت یک سال از کارآفرینی ام، این موضوع من را شگفت زده میکنم که دنیای کسب و کار چقدر کم در ارتباط با ارزش پیشرفت فردی صحبت میکند.
من در 27 سالی که در این زمین خاکی سپری کردهام کارهای زیادی انجام دادهام. وقتی نوجوان بودم یک بازیکن حرفهای بودم. در دانشگاه پرورش اندام کار میکردم. ولی هیچ چیزی به هیچ عنوان به اندازهی کارآفرینی من را مورد آزمون قرار نداده است.
در طول سالی که گذشت، خودم را در موقعیتهایی یافتم که در آنها تمرکز زیادی بر روی کسب و کار کردم و خودم را فراموش کردم و در نتیجه ی آن دنیایم خراب شد. روابط شخصی. سلامت. سلامت احساسی. همه چیز دچار مشکل شد، تنها به این علت که من احساس میکردم که کسب و کار فرزند من بود و من برای موفقیت آن باید هر کاری انجام میدادم.
این سالم نیست. و لحظاتی که تلاش بیش از حد میکنید، بیش از سود به خود ضرر میزنید.
میدانم که تا پایان عمرم یک کارآفرین خواهم بود. هیچ راه برگشتی وجود ندارد. من برای همیشه تغییر کردهام. ولی اگر فقط یک چیز باشد که در مسیرم امیدوارم برای جامعهی کارآفرینان انجام دهم، آن کار آغاز صحبت در ارتباط با اهمیت پیشرفت فردی در حین ساختن یک کسب و کار است.
منبع : Inc