«آینهی سیاه» قطعاً مرتبطترین برنامهی تلویزیونی با زمانه ی ماست، و دلیل این موضوع چیز دیگری غیر از آن نیست که بارها و بارها شما را دچار این شگفتی میکند که گویی همگی داریم در قسمتی از این سریال زندگی میکنیم.
این مجموعه ی علمی-تخیلی پیشگویانه و نیشدار تا آن اندازه هوشمندانه هست که به شکلی آشکار جلوتر از زمانه ی خودش به نظر برسد. این مجموعه به روایت داستان تمدنهای میان ستاره ای و یا سناریوهای پسا آخرالزمانی نمیپردازد، بلکه به جای آنها، تغییرات و تحولاتی در آیندهای نزدیک را به نمایش میگذارد که تحت تاثیر فنآوری اطلاعات دچار دگردیسی شده است، و جهانی شبیه به دنیای ماست، فقط با شرایطی اندکی بدتر و ناگوارتر از آن.
در یکی از قسمتهای فصول پیشین این سریال، شخصیتها حامل نوعی ایمپلنت (ابزار نصب شده) هستند که به ثبت و ضبط تمامی تجربیات آنها میپردازد؛ نوعی عینک گوگلی نصب شده در درون جمجمه که در نهایت مایه ی ناراحتی و رنج مردی میشود که از خیانت همسرش به خودش باخبر میشود. یکی دیگر از قسمتهای این مجموعه، جامعهای را متصور میشود که شهروندان آن میتوانند افرادی را که از آنها متنفرند بلوکه یا مسدود کنند، و آنها را به اشباح یا لکه هایی برای همیشه محو و خاموش تبدیل کنند؛ نسخه ای تمام-بدنی یا فیزیکی از unfriending (خارج کردن افراد از فهرست دوستان) در شبکه ی اجتماعی فیسبوک.
در یکی دیگر از قسمتها، یک ستاره ی کارتونی بددهن و فحاش، کارزاری سیاسی را به راه می اندازد که موجب شروع نوعی بازی و جنجال خارج از کنترل میشود و به واسطه ی حمایت و برانگیزش مخاطبین دلزده و رسانه های عیبجو به نوعی عوام فریبی شرارتبار تبدیل می شود.
گونه ی علمی-تخیلی قرن بیستم محصول علم قرن بیستم بود؛ یعنی دوران پیشرفتها و نو آوریهایی در فیزیک که برای انسان ها به شکافت هسته ی اتم و سفر به ماه منتج شدند. «آینه ی سیاه» که توسط چارلی بروکر یعنی خالق این مجموعه برای تلویزیون بریتانیا ساخته شده است محصول قرن بیست و یکم و توفیقات و پیشرفتهای دیجیتالی و مجازی این دوران است. این مجموعه از فرهنگ مردمانی سخن میگوید که در صحنه هایی اجتماعی به گذران زندگیهایی ثانویه و مجازی مشغولند، و در آنها، غولهای سرمایه داری سیلیکون ولی (Silicon Valley) مجدانه به پشتیبانی از این ایده میپردازند که جهان ما به واقع نوعی شبیهسازی «ماتریس»مانند است.
تمرکز این مجموعه نه بر ربایندگان فرازمینی انسانها بلکه بر هوش جمعی و کندویی اینترنتی، نه بر زمستان اتمی بلکه بر هوش مصنوعی، و نه بر پیچیدگی های مربوط به سفر در زمان، بلکه بر تاثیرات توانایی بشر در بارگذاری خودآگاهی انسان بر روی ابزارها است. دیدگاه این مجموعه درباره ی فنآوری نه از نوعی سرد و روبوتیک، بلکه از جنسی عمیقاً احساسی و عاطفی است، زیرا که ما ماشینها و ابزارها را به بسط و تمدیدی برای جسم و روحمان تبدیل کرده ایم؛ یعنی همان کاری که هم اکنون با گوشیهای هوشمندمان در حال انجامش هستیم.
نکتهی برجسته تر آن است که این مجموعهی تلویزیونی صرفاً با استفاده از تعداد اندکی از قسمتها به ابراز ایده هایش پرداخته است که شامل دو فصل سه قسمتی در سال 2011 و 2013، و یک قسمت ویژه ی کریسمس در سال 2014 میشدند.
سال گذشته، شرکت نتفلیکس اقدام به خرید امتیاز این سریال کرد، و مطابق همان شیوهی معمول آمریکایی و سبک و سیاق مرسوم نتفلیکس، نسخه ی جدید این مجموعه از هر نظر عظیمتر از قبل نیز شد. شش قسمت نخست این سریال که قرار است روز جمعه عرضه شوند، خزانه ی هنری و مخزن داده ای این مجموعه را تقریباً دو برابر کرده اند.
ولی با وجود این در قضاوتتان چندان شتاب نکنید، زیرا که فصل جدید این سریال نیز تا حد زیادی به مانند فصول پیشین، متحیرکننده و تند و تیز است و به مضمونهایی تکنولوژیکی و فرهنگی نظیر هک کردن رایانه ها، گروههای فعال در رسانه های اجتماعی، هواپیماهای کنترل از راه دور و شیفتگی سکرآور به نوستالژیا در قالب داستانهایی میپردازد که هم به نحو رویاگونه ای آینده نگرانه و هم در عین حال این زمانی هستند.
به مانند فصول پیشین، هیچ موسیقی متنی در کار نیست و هیچ روایتگری شما را در سفر به این پادآرمانشهر پاک و پاکیزه همراهی نمیکند (هر قسمت تصویرکننده ی نوعی واقعیت جایگزین است، ولی تمامی آنها در نوعی زیباییشناسی مینیمالیستی به خوبی طراحی شده با یکدیگر اشتراک دارند، و شبیه کابوسهایی به نظر میرسند که گویی توسط جوناتان آیو از شرکت اپل کارگردانی هنری شده باشند). «آینه ی سیاه» به مانند نوعی تهاجم بدافزارها بر روی صفحه ی تلویزیونتان وزوز میکند و شما را نیش میزند و از خود بیخود میکند. شما را به میانه ی ماجرا پرتابتان میکند و در یک چشم به هم زدن همانجا رهاتان میکند تا خودتان به درک قوانین حاکم بر آن جهان دست پیدا کنید. از دیدن این مجموعه، بیشتر از آن اندازه که حس تماشای صرف یک قسمت داستانی به شما دست دهد، به احساس ربوده شدن و برده شدن به درون آن دچار خواهید شد.
ولی، پرده ی نقاشی عظیمتر و قسمتهای طولانیتر، فضای بیشتری را برای بازی با این ژانر و این پیرنگ به آقای بروکر داده اند. قسمت جنایی-کارآگاهی «منفور ملت» (Hated in the Nation) که زمانی هم اندازه با یک فیلم دارد، روایتگر ماجرای کارآگاهی لندنی (با بازی کلی مکدونالد؛ بازیگر سریال «امپراطوری اسکله» (Boardwalk Empire)) است که به تحقیق درباره ی یک کارزار مرگبار ابراز خشم آنلاین (deadly online-outrage campaign) که به نحو ناخوشایندی به مقایسهی دستیابی به عدالت عرفی و مردمی با پایش و نظارت دولتی و حکومتی میپردازد مشغول است (این قسمت آخرین بخش از این فصل است، هر چند که شما میتوانید تمامی قسمتهای مستقل از یکدیگر این مجموعه را با هر ترتیبی تماشا کنید).
قسمت اول فصل جدید یعنی «سقوط ناگهانی» (Nosedive) که نوشت هی راشیدا جونز و مایکل شور بر اساس داستانی از آقای بروکر یعنی خالق این مجموعه است، هجوی های تلخ دربارهی جامعه ای است که رتبهبندیهای رسانه های اجتماعی به شکلی تمامیتگرا و مطلقا لعنان بر آن حکومت میکنند. داستان این قسمت با پرداختن به برایس دالاس هووارد آغاز میشود که مراقبت و توجه بیمارگونه و دیوانه وارش به رتبه بندی خودش، در گوش تمامی کسانی که نمیتوانند از چک کردن قلبهای اهدایی از طریق اینستاگرام دست بردارند زنگ هشداری را به صدا درمی آورد. قسمت دوم یعنی «تست بازی» (Playtest) درباره ی غوطه وری در بازیهای واقعیت افزوده است که حسی شبیه به نسخهای دیجیتالی و فرهنگی از یکی از قسمتهای مجموعهی ترسناک «پروندههای ایکس» (X-Files) دارد.
بهترین قسمت این مجموعه ی جدید یعنی «سن جونیپرو» نیز بزرگترین نقطه ی عطف این سریال محسوب میشود. اولاً به دلیل شخصیتهای اصلیاش که توسط مکنزی دیویس و گوگو امباتا-راو بازی شده اند (و من هیچ چیز دیگری دربارهی داستانش به غیر از این نخواهم گفت که قصه ی این قسمت نیز مطابق معمول دارای چند چرخش داستانی غیرمنتظره است)، و ثانیاً به دلیل خط داستانی توامان تلخ و شیرین و پویا و برانگیزاننده اش که حتی میتوان آن را بیشتر امیدبخش دانست تا ترسناک.
زمانی که این فصل رو به سیاهی و تیرگی میگذارد، بسیار تیره و تار میشود: در قسمت پنجم یعنی «مردان در برابر آتش» که داستانی شبیه به کارهای راد سرلینگ در رابطه با جنگ و از دست دادن انسانیت دارد، و در قسمت سوم یعنی «خفه شو و برقص» که قصهاش درباره ی مردی است که به طعمه ی تهدیدات و اخاذیهای آنلاین تبدیل میشود.
فصل پیشین این مجموعه ضمن آن که تا حد متناسبی ترسناک بود، به مضمونهایی نیز می پرداخت که با قساوت و فرقه گرایی مربوط میشدند و در قسمتهایی نظیر «خرس سفید» در این رابطه پرداخت بهتری وجود داشت، و چنین به نظر میرسد که قسمتهای بیشتری متمایل به موشکافی و دقت در این ارتباط بوده اند. مطابق سبک و سیاق معمول نتفلیکس در تولیدهای انبوهش، تعدادی از قسمتهای جدید این مجموعه بیش از اندازه کشدار و طولانی به نظر میرسند و در مقایسه با فصول درخشان ابتدایی به نوعی حس رقیقشدگی دچار هستند.
ولی با وجود این، «آینه ی سیاه» ارزشمندی و به روز بودن اش را از دست نداده است. عنوان این مجموعه به صفحات نمایش شیشهای رایانه ها، تبلتها و تلفنها اشاره دارد، اما در اینجا این خود دستگاهها نیستند که خطر اصلی محسوب میشوند، بلکه شرارت و درنده خویی گمنامانه و غیرقابل حذفی که میتوانند در ید اختیار کاربرانشان قرار دهند خطر و تهدید اصلی به شمار می آید. این مجموعه به چهره های بیش از اندازه انسانی ای راجع است که بر روی آینه های سیاه خودمان بازتاب مییابند و مشغول نگریستن به خود ما هستند.
منبع : NYT